پروانه كوچولو و گل قشنگي
يه روزي پروانه كوچولو ناراحت بود چون گل قشنگي پژمرده شده بود
پروانه هم گل قشنگي را خيلي دوست داشت .
پروانه كوچولو يك
فكري به سرش زد و رفت به دوستان گل قشنگي گفت:
بياييد فكري به حال گل قشنگي كنيم. گل ها هم بعد از
شنيدن ماجرا فكري كردند و بعدش بدو بدو رفتند به سمت
گل قشنگي و بهش آب دادند. براش شعر هاي زيبا خواندن
تا اينكه گل قشنگي شاداب شد
و پروانه كوچولو هم خوشحال
شد و گل قشنگي به دوستانش و پروانه كوچولو گفت ممنون كه
منو شاداب كرديد.و بعد همه رفتند توي مزرعه گلها يه جشن
به پا كردند و همه پروانه ها و گلها را هم دعوت كردند .
گل قشنگي هم خيلي خوشحال شده بود كه همه شادند.
9/1/91
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی