ماشين كوچولوي قرمز و چمدون
يك روزي چمدون كه مي خواست به مسافرت بره قبل از اينكه آدم ها بيان
ببرنش مسافرت رفت يه سري به ماشين كوچولوي قرمز زد آخه خيلي ماشين كوچولوي
قرمز رو دوست داشت.بعداين كه چمدون با ماشين كوچولو سلام و خوشي كرد
بهش گفت كه اومدم يه خبربدي بدم
ماشين كوچولو گفت: چه خبر بدي
چمدون گفت: آدم ها مي خوان منو ببرن مسافرت و اومدم با شما خداحافظي كنم
ماشين كوچولو تا اين خبررو شنيد گفت: منم با شما مي يام.
اما چمدون گفت: آخه چطوري مي خواي بياي نمي شه كه يواشكي پشت سر ما بياي
ماشين كوچولو هم يه فكري كرد و گفت:در خودت رو بازكن تا من بپرم توي بغلت.
چمدونم با خوشحالي گفت راست ميگي ها الان اين كاررو ميكنم و چمدون درش رو
باز كرد و ماشين كوچولوهم پريد توي بغلش و رفتندبا آدمها مسافرت
و چند روز بعد كه از مسافرت برگشتن ماشين كوچولو به چمدون گفت:
ديدي تونستم با شما بيام مسافرت و بعدش دو تايي خيلي خوشحالي كردند و
با هم خداحافظي كردن و رفتن خونه هاشون.