تولد بلبل کوچولو
یک روزی جوجه کوچولو تصمیم گرفت بره به تولد بلبل کوچولو دوستش واز مامان مرغی اجازه گرفت وگفت :مامان میشه برم تولد دوستم بلبل کوچولو مادرش گفت:بله برو ولی وقتی که کیک تولد روخوردی نری از خونه شون بیرون تا من بیام دنبالت. جوجه کوچولو هم قبول کرد و رفت. وچند ساعتی گذشت از تولد و کیک هم خوردن،جوجه کوپولوگفت بلبل میشه برم بیرون. بلبل گفت اگه بری گم میشی یا گربه میخوردت ولی جوجه کوچولو گوش نکرد و رفت. وانقدر رفت و رفت و رفت که خیلی دور شد و گم شد. و با خودش گفت کاشکی حرف بلبل کوچولورو گوش میکردم ومنتظر مامان مرغی می موندم. و گریه کرد. چند ساعت گذشت تا اینکه سرو کله یه گربه سیا ه رنگ پیدا شد میو میو میکرد: من اومدم...
نویسنده :
زهرا دولتی
18:09